جدول جو
جدول جو

معنی چشم میم - جستجوی لغت در جدول جو

چشم میم
(چَ / چِ مِ)
کنایه از حلقۀ میم است. (آنندراج) :
وگر ز دقت طبع تو عالمی سازند
ز روی جثه نیاید بچشم میم عظیم.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم زخم
تصویر چشم زخم
صدمه و آسیبی که از چشم بد یا چشم شور به کسی برسد، آسیب و زیانی که از نگاه یا کلام کسی که چشم شور دارد به کسی یا چیزی برسد، برای مثال مبادا بی تو هفت اقلیم را نور / غبار چشم زخم از دولتت دور (نظامی۲ - ۲۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده، شرمسار، خجل، برای مثال کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم (نزاری - مجمع الفرس - چشم پیش)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مَ/ مِ یِ)
کنایه از حلقۀ میم است. (آنندراج). سوراخ سر میم مکتوب:
صنمی با زنخی تازه تر از برگ سمن
صنمی با دهنی تنگ تر از چشمۀ میم.
فرخی.
محبت تو جگرتشنگان بادیه را
کند زلال خضر در گلو ز چشمۀ میم.
سنائی (از آنندراج).
ماه دو هفته ندارد چو یکی چشمۀ میم
دهن تنگ و در او چشمۀ خضر و الیاس.
سوزنی.
کنون ز هست-ی من جز دو حرف بیش نماند
دلی چو چشمۀ میم وتنی چو حلقۀ نون.
؟
، کنایه از سوراخ کوچک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ نَ / نِ)
کنایه از سوراخ نی است. (آنندراج) :
اشارت کرد چشم نی سوی چنگ
که آن پیر جوان آواز را باش.
میرحسن دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ مَ مَ)
مؤلف آنندراج نویسد: چون خواب مخمل اصطلاح مقرری است از این جهت چشم مخمل نیز صحیح شده. خواب مخمل:
بی رخت در چشمۀ آئینۀ دل آب نیست
چشم مخمل را ز شوق پای تو شب خواب نیست.
میرزا بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم موری و سر موری. اشیاء خرد و ریزه. (آنندراج) ، کاغذ و جز آن که برآن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. (آنندراج). رجوع به چشم موری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ نَ)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم:
اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ
بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد.
صائب (از آنندراج).
سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من
در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
کودک امرد بی مضایقه و مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ وَ)
دعا و تعویذی باشد که بجهت چشم زخم نویسند. (برهان). بمعنی ’چشم وهام’ است. (آنندراج). چشم وهام و چشم پنام. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پنام و چشم وهام شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آبی است مر بنی سعد را. (منتهی الارب). جریر گوید:
یا صاحبی هل الصباح منیر
ام هل للوم عواذ لی تفتیر؟
انا نکلف بالغمیم حاجه
نهیا حمامه دونها و جفیر
لیت الزمان لنا یعود بیسره
ان الیسیر بذالزمان عسیر.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از شرمنده و خجل باشد. (برهان). شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
دیدۀ دام. شبکه های دام. (آنندراج). خانه ها و سوراخهای دام
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ)
آزار و نقصانی است که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد، و عرب ’العین اللامه’ خوانند. (برهان). چشم زخ و چشزخ و چشم شور و دیده شور و نظر شور. (آنندراج). عبارت از آن است که شخصی چیز حسین ومرغوب را نگاه کند و بطریق حسد در وی نظر اندازد و بعضی گویند در چشم زخم حسد ضرور نیست، گاهی نظر دوست هم کار میکند. (آنندراج). آزار و نقصانی که از اثر نظر بد به کسی و یا چیزی رسد. (ناظم الاطباء). اثر بد که از نگاه یا کلام کسی بر کسی یا چیزی برسد. (فرهنگ نظام). نظره. نفس. (منتهی الارب). چشم بد. عین الکمال. آسیب و زیانی که از نگاه پرمحبت و تحسین یا از نظر آمیخته به حسد و حیرت شورچشمان به افراد یا اشیاءرسد. اثر چشم شور. آسیب نگاه شورچشمان:
مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون
بچشم زخم هزاران پسر یکی دختر.
خاقانی.
مبادا بی تو هفت اقلیم را نور
غبار چشم زخم از دولتت دور.
نظامی.
شد از گوشۀ چشم زخمی نژند
تب آمد شد آن نازنین دردمند.
نظامی.
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب که بینم آن را در گردنت حمایل.
حافظ.
خوش دولتی است خرم و خوش خسروی کریم
یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار.
حافظ.
طایری بودم من و غوغای بال افشانیی
چشم زخمی آمد و بشکست در هم بال من.
ملاوحشی (از آنندراج).
، کنایه از آسیبی اندک و شکستی کوچک، چنانکه در تداول عامه گویند: فلان کس را چشم زخمی رسیده یا چشم زخمی به نیروی ما رسید. و مراد آن است که فلانی مختصر بیماریی دارد یا نیروی ما شکست کوچکی خورده است، تعویذ و حرز چشم زخم. دافع چشم بد:
آدمی با گنه شکسته تر است
پای طاوس چشم زخم سر است.
سنائی.
تیز خاری که در گلستان بود
از پی چشم زخم بستان بود.
نظامی.
رجوع به چشزخ و چشمزخ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ مُ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است. دامنه و معتدل است و4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ اُ)
امید و انتظار و آرزوی بسیار
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوک فارس میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده خجل
فرهنگ لغت هوشیار
آزار و نقصانیت که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده، خجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم زخم
تصویر چشم زخم
((~. زَ))
آسیبی که از چشم بد به کسی رسد
فرهنگ فارسی معین
تعویذ، نظر بد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مژه ی چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
خر مهره ای که جهت دفع چشم نظر برگردن آویزند، خر مهره ای که جهت دفع چشم نظر برگردن آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی